شاعر : ناصر دودانگه نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : ترکیب بند
از بس محبت را به ما تکـرار کردی دل کندن از این عشق را دشوارکردی
هـربار پـشـت پـنـجـره فـولاد رفـتـیـم مـارا شـفـا دادی ولـی بـیـمـارکردی
سائـلنـوازی سـیـرۀ اولاد زهـراست با خوب وبد با رویخوش رفتار کردی
ما سیر از صحن وسرایت دل نکندیم مـا راهـمـیـشـه تـشـنـۀ دیـدارکـردی
گـرچه نـدانـسـتـیـم قـدرت را ولی تو این رفـت و آمـد را ادامـهدار کـردی
نعـمـت،زیارت بود،مـمـنـونیم ما را ازاشـتـیاق مشـهـدت سـرشـار کردی
تا به ابـد بر عـهـد خـود مـا پـایـبـندیم
ازآسـتـان مـهــربــانـی دل نـکــنـدیـم
شأنت مـشخـصمیشـود ازخـاندانت مـعــراج پـیـدا مـیشـود در آسـمـانت
ما رامـقـرب میکـند لحـظه بهلحظه آن سـاعـتیکـه بـگـذرد بـا زائـرانـت
دردورتـا دورحـرم سـائـل نـشـسـته از بس مـحـبـت ریـخـتـه درآسـتـانت
زائر کجـا میرفـت غیرازمشهـد تو وقـتی پـنـاهی نیست غـیراز آشـیانت
گـرچـه کـبـوتـر نـیـسـتـیـم اما رسـیده روزی مــا بـا دسـتهـای مـهـربـانت از اشک سرخ،از شرم زرد،انگار اینجا درچـهـرهها تـأثـیرکـرده زعـفـرانت
مابـاتوفـهـمـیـدیم عـشـق زنـدگی را
ازچـشمهای مابخـوان شرمـندگی را
اینجا غبارصحـن،حکم تـوتـیا داشت ایوان طلایش ماه بود وروشنا داشت
درد و دوای مــا مــحـبـت بــود،آری ازاول اینجا درد هم حکـم شفا داشت
آنـچـهکـه رویـای تـمـامخـوبـهـابـود سادهترین خـدمتگـزاراین سرا داشت
اینـجـا فـقـیـران نـیزثـروتـمـند بـودند هرکس که برمیگشت با خود کیمیا داشت
کافیست که ازخاطرات خود بپرسی اقرارخواهد کرد که مشهد صفاداشت
دل کـندن آسان نیست بر زوّار،وقتی سگ پوزه میمالید برخاکش،وفا داشت
مـا بـیـن دریـای کـرم غـرقخـدائـیـم
دلبستۀ سلطان علی مـوسیالـرضائـیم
لـبـریـز عـشـق و بـاورم درمشهد تو ازخـانـهام راحـتتـرم درمـشـهـد تو
مـثـل کــبـوتـرهـای جــلــدآســمـانـت قـدری بـهدنـبـال پـرم درمـشـهـد تـو
خـسـته، شـکـسـتـه، آمدم پـابـوسی تو اما به لـطـفـت بـهـتـرم درمـشـهـد تو
گـرچـه امـام مـهـربـانـی تـو،اگـرچـه مـن مــایـۀ دردســرم در مـشـهــد تـو مـیخـواسـتـم کـه آبـرویـم رانـریزی حاضـرشـدم با مـادرم درمـشـهـد تو بیرون مکن، گرچه ز عصیان شرمسارم خدمـتگـزارم، نوکـرم،در مـشـهـد تو
از اولـیـن روز زیـارت،یـاد اشک و سـخـتـی روزآخــرم درمـشـهــدتــو
درصحن عـشقـت همنوای اشکهائـیم درمشـهـدیـم اما به فـکـر کـربـلائـیـم
چشمان توکاری به جزرحمت ندارد سـائـلزمـان خـواسـتنلـکـنـتندارد
مشهد کرم خانهست،غیر از جانب تو از هر کجا روزی رسد برکـت ندارد
ما راکـبوترفـرض کن با توبـمانـیـم کـفـترکه شد جـلد حـرم قـیـمت ندارد
چیزی بگو دق کردم ازتـنهایی اینجا این چشم گریان جزتوهم صحبتندارد
از پـنـجـره فــولاد تـو آمــوخـتــم کـه سلطان اگرخـیـری دهـد مـنت نـدارد
فکـری بهحـال گـریۀ جامـانـدههاکن کــربـبـلا دادن به مـا زحـمـتنــدارد
ای مـهـربـانتـر ازپـدرمـادر بـرایـم
دلتـنگ اشک روضههـایکـربـلایـم